زندگی ادامه دارد

زندگی ادامه دارد

گفته بودم چوبیایی...
زندگی ادامه دارد

زندگی ادامه دارد

گفته بودم چوبیایی...

گردش

صبحى خونه مادر بزرگ گرامى بودیم .فردا قراره حدود صد نفر برن گردش که خوانواده ماهم توشونه :| خلاااصه من نمیخوام برم وخسته ام و ...و اینکه دیگه...نمیرم!!خوشحال میباشم! 

پ ن : این هفته اى کلا امتحان داریم :| هر روز یک تا سه امتحان:| حالا کاملا حساب نکردم:دى

پ ن٢: محرم و صفر تموم شد و ما که به تیره پوشیدن عادت کردیم یهو پریدیم توى قرمز پوشیدن 


نظرات 3 + ارسال نظر
شاذه دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 21:15 http://moon30.blogsky.com

چه خوب شد که امدی دیدمت بعد از هزار سال! دلم برات تنگ شده بود
منم دیروز یه بلوز قرمز با ماشین بافتم بدو بدو به چه بیچارگی! از بس ماشین اذیت کرد :| بعد پوشیدم رفتم عروسی جات خالی :)

منم خیلى دلم براتون تنگ شده بود
اخ اخ اخ عادت نداشت بد بخت:) چرا خاله رو اذیت میکنى؟؟
خواهر بزرگ هم بود :)( منننن نبودم قبول نیست:)) ) من ندیدم چه شکلى شدین:!

لِیدی :) جمعه 27 آذر 1394 ساعت 01:25 http://ladynotes.blog.ir/

بور لذت ببر نه
برو لذت ببر

:)))

لِیدی :) جمعه 27 آذر 1394 ساعت 01:22 http://ladynotes.blog.ir/

اِ برو نمون خونه کلی روحیَت عوض میشه هوای آزاد بخوره سر و صورتت
بور لذت ببر :)

انشاالله همه ی امتحاناتتو با نمره عالی پاس میشی

نمى دونم...حالا میگن بیا بریم ! گفتم اگه دم اخرى حسش بود میام:))
مرسى انشاالله

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد