زندگی ادامه دارد

زندگی ادامه دارد

گفته بودم چوبیایی...
زندگی ادامه دارد

زندگی ادامه دارد

گفته بودم چوبیایی...

شازده خانوم قابل باشن ،باید بگم به شعر من خوش آمدی ، خوش آمدی ،خوش آمدی...

پدرم و پدربزرگ مادریم شعر میگن... یه بار سعی کردم ولی وقتی نتیجه رو دیدم پشیمون شدم :|

حسودیم میشه ....داداش کوچیکم ده ساله س...یککک شعرایی میگه:|| 

حسودم من نیستم کههه...شما که میدونین:)))

+عنوان: ستّار

نظرات 3 + ارسال نظر
شاذه یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 23:23 http://moon30.blogsky.com

خدا رحمت کنه پدربزرگتو. منم بچگیم شعر می گفتم کلی تحویلم می گرفتن. البته شعرای من به درد مفت نمی خوردن. ولی خدا رحمتشون کنه. مهربونتر از این حرفا بودن....

انشاالله خدا رحمتشون کنه
بله خیلی مهربون بودن :(

لِیدی :) شنبه 21 فروردین 1395 ساعت 23:49 http://ladynotes.blog.ir/

من الان دارم بهشون حسودی میکنم چه برسه به تو :دی
همیشه دوست داشتم شعر بگم ولی استعدادشو ندارم

منم :) خوشبختم
اصلا شاعر نبودنو عشقه :)) به اسم من که نمیاد مثلا شاعر معرووووووف( شهبانو بلف زن) فلان فلان کس

دختری بنام اُمید! شنبه 21 فروردین 1395 ساعت 19:28

خب هر کی یه استعدادی داره، قرار نیست همه شاعر بشن، توم استعدادهای کشف نشده و شده ای داری

میدونم:)))

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد