زندگی ادامه دارد

زندگی ادامه دارد

گفته بودم چوبیایی...
زندگی ادامه دارد

زندگی ادامه دارد

گفته بودم چوبیایی...

صورتی

یاد قبلا افتادم...روزایی که خانوادتابا چند تا خانواده دیگه میرفتیم خونه هم. بعد خونه یک شخصی دو تا بچه داشتن. یه پسر بزرگ تر و یه دختر کوچیک تر. همیشه برای ناراحت نشدم دختر میرفتم توی اتاق صورتیش باهاش خاله بازی میکردم! بعد دلم پیش اون کامپیوتر پسره بود که دختر داییم هم که اومده بود میشستم با چند نفر استار وارز میدیدن...همیشه غصه می خوردم که چرا من نمیتونم برم کارتون نگاه کنم ؟! ولی به بازی کردن تو اون اتاق صورتی ادامه میدادم...
نظرات 1 + ارسال نظر
لِیدی :) جمعه 4 تیر 1395 ساعت 15:34 http://ladynotes.blog.ir/

ولش میکردیمیرفتی دنبال خواسته ی دلِ خودت

[آیکن لِیدی بدجنس]

اونوقت دیگه بد تر! توسط مادر خفه میشدم بعد مهمونی:)))

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد