زندگی ادامه دارد

زندگی ادامه دارد

گفته بودم چوبیایی...
زندگی ادامه دارد

زندگی ادامه دارد

گفته بودم چوبیایی...

چو بیایی...

گفته بودم چو بیایی غم دل باتو بگویم....چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...


+نمیدونم چرا یهو یاد این بیت شعر افتادم:| 

+فقط من توی خونه استین حلقه ای و روش ژاکت بافتنی میپوشم یا شما هم همینطورین؟:|


تسلیت

هلو:)

چه خبر؟ 

شروع امتحانات را به همگی دانش جویان تسلیت میگویم؛)

اولین امتحان ریاضیه! حالا ما مگه میخونیم درس؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟ 

امروز داشتم بادختر داییم نقاشی میکردم:| دیروزم برنامه دسر درست کردن داشتم مواد نداشتیم:| کلا وقتی سعی میکنم درس بخونم هر کار که میخواستم بکنم و نکردم یادم میوفته که حتما هم باید بلند شم وانجامش بدم!

+اینجا هوا یکی درمیونه :| یک روز سرد روز بعدی گرم و و و( من الان خییلی گرممه!)

+۲: اه؟! امروز هم داره بارون میاد:|


دبیر علوم

سلام سلام

بنده برگشتم

چشمام میسوزه

گلوم خشکه

صدام بالا نمیاد

دیگه هیچى :))


وااى ما یه دبیر علومى داریم عاااالى :))) مثل این مامان بزرگ هاى جیغ جیغوئه:))میاد سرکلاس، پوشه شو میزاره روى میز و شروع میکنه بایک صداى قشنگى حرف زدن:))خیلى بامزه ست :)

پ ن: رمان پیدا کردم! دارم میخونم:دى

گردش

صبحى خونه مادر بزرگ گرامى بودیم .فردا قراره حدود صد نفر برن گردش که خوانواده ماهم توشونه :| خلاااصه من نمیخوام برم وخسته ام و ...و اینکه دیگه...نمیرم!!خوشحال میباشم! 

پ ن : این هفته اى کلا امتحان داریم :| هر روز یک تا سه امتحان:| حالا کاملا حساب نکردم:دى

پ ن٢: محرم و صفر تموم شد و ما که به تیره پوشیدن عادت کردیم یهو پریدیم توى قرمز پوشیدن 


گذروندیم!

امتحان سخت رو با..موفقیت که چه عرض کنم! یه جوری گذروندیم دیگه ! روز امتحان بچها میگن خوندی؟ میگم نه .میگن روخوانی کردی؟ میگم نه . میگن لای کتاب هاتو باز کردی؟ میگم نه :| 

میگن چیکار میکردی؟! میگم داشتم برای دوست عزیز نقاشی میکشیدم :| میگن شب امتحان میری  مهمونی؟! میگم بله ، پرابلم؟! :) 

پ ن : مهمان داشتیم:| خواهر بزرگ هم قربونش برم خونه نبود:|همه کارا افتاد دست بنده که دیگه...( میخواستم یه چیز دیگه بگم یادم رفت : دی :) )

کاش

کاش بود...

کاش نرفته بود...

کاش وداع نگفته بود...

خیلی حس بدیه...امروز یاد دو نفر افتادم...دو نفر عزیز تر از جانم...دونفری که ترکم کردن

ترکم کردن توی کودکی...

البته خدارو شکر میکنم که بقیه عزیزانم هنوز بامن هستند...مثل این دونفر که هنوز هم توی قلبم زنده اند و نفس میکشن....مثل عمه جان عزیز تر از جانم و مادر بزرگ مادرم ...

قدر عزیزانتون رو بدونید....

خاص!!

مردم عادی برای امتحان درس میخونن...چرا من ذهنم متمرکز نمیشه؟! چرا اخه چراا؟!

خب البته! چون  من خااصم ، خاااص! یک فرد عادی نیستم! :)))


شیرینی با خورده شکلات!

سلام به همگی...عزا داری هاتون قبول


دیروز هوس شیرینی درست کردن کردم...طی یک عملیات جستوجو برای یافتن شیرینی خوشمزه شیرینی با خورده شکلات درست کردم! حالا نه از حواس پرت من که دوسه سری اخر برشته شدن و سری آخری که کاملا سوخت! حالا خواهر بزرگ تر میفرمایند من حدود سه هفته دیگه میخوام مهمونی بدم باید دونوع شیرینی  از الان بپزی:| ما هم میفرماییم چشم :| 

پ ن:شیرینی ها خوشمزه شدن خدا رو شکر :))))

پن ۲: واای:))) مادر بزرگ گرام خوششون اومده حالا میگن من شنبه ای مهمونی دارم،بیا برام از این شیرینی هات درست کن ....چیزی غیر از چشم میشه گفت؟؟

دوست

دوستی رو دوست دارم

دوست قدیمی رو دوست دارم

دوست جدید پیدا کردن رو دوست دارم

دوستها رو دوست دارم

وقتی نگاهم به دو دوست می افته خوشحال میشم

وقتی دوستی دو یا چند نفر به هم میخوره ناراحت ...

دوست دارم دوست هام ، (دوست) باشن.نه فقط اسم دوست رو داشته باشن.دوست دارم (دوست) خوبی باشم...

بخند تا دنیا به رویت بخنده

زندگی ادامه دارد...

با بلندی و پستی...

با غم و با شادی...

با بلا و با معجزه...

باسختی و یا به راحتی...

ترجیح میدم به چیز های بد فکر نکنم...ذهنم رو آلوده ی  بد گمانی وشک نکنم...خوشحال باشم... میگن بخند تا دنیا به رویت بخنده...پس می خندم تا دنیا به رویم بخنده